بس بس اي طالع خاقاني چند
شاعر : خاقاني
چند چندش به بلا داري بند | | بس بس اي طالع خاقاني چند | که به يک نان جوين شد خرسند | | جو به جو راز دلش دانستي | مرکب عزم وي از پاي فکند | | مدوانش که دوانيدن تو | بکشندش ز پي دفع گزند | | مرغ را چون بدوانند نخست | ور دوانيدي کشتن مپسند | | به ازو مرغ نداري، مدوان | سست شد لاشه به جاييش ببند | | کس نديده است نمد زينش خشک | مفشان بر سر آتش چو سپند | | مچشانش به تموز آب سقر | وصل با حوران خوشتر به خجند | | فصل با حورا، آهنگ به شام | هم توانيش ز شروان بر کند | | هم توانيش به تبريز نشاند | بر چنين طفل مزن بانگ بلند | | طفلخو گشت ميازارش بيش | پانصد هجرت ازو به فرزند | | دايگي کن به نوازش که نزاد | نيست جز سايه کسش هم پيوند | | نيست جز اشک کسش هم زانو | نطق دستانش چون پير مرند | | حکم حق رانش چون قاضي خوي | وز درونش دل مجروح مرند | | از برون در خوي خوييش مدار | |
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}